چند بار تا حالا تسلیم شدیم؟ خیلی حرفه وقتی یکی میگه من هیچوقت تسلیم نشدم، چون انگار ما هر لحظه داریم در مقابل چیزایی که شکستمون میدن تسلیم می شیم. مثل فکرایی که هرشب و روز میان تو ذهنمون میشینن و خیلی سخت میرن؛ فقط وقتی که برنده شده باشن.

هممون از این فکرا داریم، به جز یه عده که بی غم محسوب میشن. اصل غمای آدما رو باید شبا دید. شب هرچی تو عمق بوده میاد بالا روی سطح پوستمون، حسامون از مغزمون میریزه روی پوستمون و حسابی داغونمون میکنه. کیه که بگه هیچوقت به این عوضیا نباخته؟

هرروز ناامید میشیم. هرروز یه چیز جدید. مگه اومدیم هرروز غم بیشتری جمع کنیم؟ درسته، اومدیم هرروز غم بیشتری جمع کنیم. ولی این به معنی ناراحت بودن نیست. نباید ناراحت بشی، نباید ناراحت باشی، نبینم ناراحت باشی! ته دلمون هممون یه پایان خوب میخوایم و معمولا به پایانای بد فکر نمی کنیم. ولی لعنتی اگه اصلش همون پایان بد باشه چی؟ شاید فکر کنیم چیزای خیلی بد دروغن و دیگه اونقدرم نه بابا، ولی نباید توانایی انسان توی نادیده گرفتن چیزایی که به نفعش نیستن رو نادیده گرفت! مشخصه که داریم دروغ میگیم. اگه یه لحظه درست و حسابی به وضع خودمون و دنیا نگاه کنیم نهایت ناامیدی از وضعیت بشر و بدبختیش و یه حس داغون رو درک میکنیم، خیلی کامل. 

ولی خب اینم ته ماجرا نیست. اصلا ته ماجرا مهم نیست. مهم همینه که تهش مهم نیست. خب ببینیم به جز اولش و تهش چی داریم؟ فکر کنم موافق باشیم با هم که اولش دست ما نیست. ته تهش اره دست ماست و دیگه چی؟ وسطاش هم کاملا به خودمون تعلق داره. پس اگه هدف همین وسطش باشه چی؟ شاید اون پایان بد، تهش نباشه، شاید اون پایانِ بد باشه ولی مهم نباشه چون وسطاش خوب بوده. ماها خیلی وقتا چیزای خیلی خوب رو با بدی بعدش هم می پذیریم پس چرا توی یه بعد کلی تر نه؟ درسته، تهش مهم نیست.

مهم نیست چطوری می میریم، وایساده و سرپا یا خمیده و کز کرده؛ پولدار و مایه دار یا فقیر و بی پول، اره که خودمون باعثش شدیم اینطوری بمیریم و حالا که نتیجش رو می بینیم بیشتر از همیشه واقعی حسش می کنیم و اخرت خودمون رو می بینیم. 

چیزی که بیشتر اهمیت داره اینه که با غمامون چطوری زندگی میکنیم. امسال سال خوبی نبود، خیلی چیزها رو از دست دادیم، خیلی کارها رو نکردیم، خیلی شکست خوردیم و خیلی ها رو ناامید کردیم، خیلی تصمیم های بد گرفتیم، خیلی ضربه خوردیم، خیلی احمق بازی در اوردیم، خیلی گند زدیم و خیلی خودمون رو به بدبختی کشوندیم، خیلی کارها رو بد انجام دادیم، از خیلی چیزها پشیمون شدیم، خیلی چیزها رو میخواستیم و نشد، خیلی چیزها اشتباهی شد، خیلی خسارت ها دیدیم و خیلی پایین اومدیم، خیلی تحقیر شدیم، خیلی تنها موندیم، خیلی حسرت خوردیم، خیلی اشک ریختیم، خیلی نگران بودیم، خیلی بی پناه موندیم، خیلی گناهکار بودیم و بالاخره، وحشتناک و بد بودیم؛ اما باشه! هنوز آخر خط رو نمی بینیم. ماها هنوز به دقیقه آخر نرسیدیم، هنوز چند تا نفس مونده که بکشیم. باشه، اگه ما اشتباه کردیم قبوله؛ اگه تقصیر ما بود قبوله؛ اگه قراره بدبخت بشیم قبوله، ولی هنوز فرصت داریم. هنوز میتونیم. قبوله، اما هنوز زنده ایم.

کسی نبود بهمون بگه خم نشو دوست من، ادامه بده. اشکال نداره اگه میلرزی، اشکال نداره اگه تا الان هرکاری کردی اشتباه بوده، تو هنوز تویی. ولی نباید یادمون بره، تنها چیزی که نباید یادمون بره و همیشه یادمون میره اینه که خب، هنوز مونده.