حالا که مرا از یاد برده ای؛ دلدادۀ من! می خواهم کلماتی را با تو شریک شوم. هرگز فکر نمی کردم موضوعی من را به این اندازه بیازارد.

 به راستی که هیچ چیز دردآور تر از این نیست که توسط کسی که با تمام جانت در آمیخته و خود را به او نزدیک تر از هرکس می پنداری فراموش شوی.

آتشی در سینه ام شعله ور است که رو به زوال می رود و جانم را خاکستر می کند. واپسین روزهای دوری و فراق تو را در تنهایی و خاموشی می گذرانم.

در طلب آن نیستم که نزد من بازگردی. از ابتدا آگاه بودم که تو مرا ترک خواهی کرد. چنانکه هیچ گاه در نگهداری گوهرهای نایاب، مستعد نبوده ام. نمی خواهم که بازگردی و زخم هایم را مرهمی باشی، زخم هایم بسیار از محدودۀ دردها فراتر رفته اند. محبت تو آنقدر مرا در خود حل کرده که تنها مرگ می تواند دوای من باشد.

تو را می بینم که دیگر از آن من نیستی. به سان اینکه هیچوقت انسان نمی تواند مالک شخصی دیگر باشد. قلبم با حرف هایت به درد می آید و سپس تو، خودت درمانم می شوی. پاره پاره های قلب آشفتۀ مرا می بری و با وجود خودت، یکی یکی به همدیگر پیوند میزنی. 

همواره در پیش دیدگانم تو را می بینم. دلدادۀ از دست رفتۀ من! روزگار بر من سخت و غمناک می شود و من تنها سوسوی عشق و علاقۀ مادی ام را از دست داده ام. هر لحظه به انتظار کسی هستم که مرا راحت کند؛ حال آنکه می دانم شفای من در دست کیست.

این انسان های فانی نمی توانند هیچ کاری برایم انجام دهند. تنها قدرت محدودشان نفس کشیدن است و نه بیشتر. من تو را نیاز دارم. من مانند ماهی ای بدون تو، آخرین قطره های حیات را از دهان بیرون می دهم؛ باشد که لحظه ای آرامش حواسم را در بر گیرد. 

خودم را در هاله ای از یادبودهایت از یاد برده ام. به یاد نمی آورم پیش از تو چگونه بودم و اکنون چطور می توانم بیاندیشم. چطور تو من را ترک گفته ای و من تا به حال زنده مانده ام؟ آنقدر ریشه در وجودم دوانده ای که نمی توانم خودم را بازیابم. دردم تو هستی و درمان هم تو. قادر نیستم وجود خود را از تو جدا کنم و زندگی ای تازه برگزینم. 

لبخندهایت در سرم مانده است. هرچیز که از تو در ذهن دارم در پس افکار مغشوشم به من هجوم می آورد و آن هنگام نمی توانم دمی بر گیرم؛ نور دیدگانم روشن می شوند و امید می بندم که هردم چشم هایم را برای همیشه فرو بندم. چطور جرات کرده ام لحظاتی را بدون تو متصور شوم و حتی آن لحظات را زندگی کنم؟ ابروهایت، لب هایت، موهایت، چشم هایت؛ چشم هایت!