به دستها و پاهای این گربه نگاه کنید. 

لعنتی های پولدار. میگن دنیا عادلانه س. تا اینجاش ک انگار دروغ گفتن. 

میدونی من قشنگ تو بدبختی بزرگ شدم. یعنی نه اینکه مثلا بچه کار باشم و از اینطور بدبختی های واقعی، نه اما طلاق و دعوا و مواد و اعتیاد و ضربه روحی و افسردگی و اشک و فحش و ترس و کوفت و اینا رو تا دلتون بخواد دیدم، تو زندگی خودم. از خیلی جاها هم انداختنم بیرون، از خونه فامیلای خودم. متاسفانه یه چیزی به اسم خون ما رو به هم مربوط می کنه. حتی الانم توهم یه خیانتی چیزی دارم. تازه اصلا اعتماد رو هم ول کردم. هرجور توهینی هم بگی شنیدم. انواع مزاحمت خیابونی رو هم تجربه کردم. هرچی هم ک حدس بزنی حسرتش رو دلم مونده. 

حالا اینا رو بذار کنار یه دختر خوشگل که همه دوستش دارن، همه میگن وای چقد خوبه، همه دنبالشن. مامانش نگران هیکل دخترشه و به شدت به درساش اهمیت میده. دخترشو ناز میکنه و دوسش داره. باباش هرکاری براش میکنه. هر خرجی براش میکنه، هیچی ازش دریغ نمیشه. اصلا این دختر عالیه. 

ببین شاید بگی دنیا عادلانه س و نباید از روی ظاهر قضاوت کرد، ولی خودمون میدونیم این حرفا الکیه. عدالت یعنی ما اندازه هم باشیم، یعنی یکی بیشتر نباشه یکی کمتر. یعنی اینطوری نباشه که یکی چیزای خوبش بیشتر باشه اون یکی هم چیزای بیشتری داشته باشه، اما از نوع بدبختیاش. نه اینطوری که عادلانه نیس. نمیشه یکی زخماش عمیق تر باشه و یکی دیگه توی پر قو باشه و حرف بزنه. نه اگه میگی اون اولیه بعدا یه خوشبختی بزرگتر گیرش میاد، نه اینطور نیست. خیلیا بدبخت به دنیا میان و بدبخت می میرن. این که نشد عدالت. عدالت این نشد. تصمیمش دست ما نبود، از ما هم که گذشت ولی این حق نبود.