همیشه دوست داشتم از اونایی باشم که کاراشون رو برنامه س و هرچیزیو به اندازش انجام میدن؛ ولی متاسفانه جزو اون دسته ای شدم که توی هرچیزی زیاده روی میکنه و اصلا هیچی حالیش نیست. و بله، هر ضربه ای خوردم از همین بوده. 

یادم میاد تابستون با چه هیجانی از خواب بلند میشدم اونم ساعت 6، که برم کتابامو باز کنم و درس بخونم. اما سه ماه که گذشت شل شدم و کاملا به تنبلی عادت کردم تا الان. میگن باید خودت دقیقا بفهمی چه مرگته چون هیچکس دیگه ای نمیتونه. خب مشکل من اینه که صبر ندارم و به برنامه ریزی هم اعتقادی ندارم. البته داشتم کم کم عوض میشدم که متاسفانه خودم خرابش کردم. میدونین اون 21 روزی که میگن واقعا مزخرفه. محاله با 21 روز آدم بتونه به یه مسئله که اصلا شبیه خود قبلیش نبوده عادت کنه. از روی تجربه میگم. من شدیدا بهش اعتقاد داشتم ولی خب مثل اینکه این دنیا خیلی به ضایع کردن این اعتقادها علاقه داره.