زره پوش

 

مقدمه: 

غوطه ور، در دود پل هایی که پشت سر سوزانده شده اند

نیازی به عذرخواهی نیست

این از دست دادن چیزی است

که همه برای داشتنش بی لیاقتند

اسکلت های ساختمان های سوخته

نیازی به عذرخواهی نیست.

...

جنگ شکست خورده بود و حالا پیمان بسته شد. کسی من را نگرفت، چون من داشتم از مرزها عبور می کردم. بله، کسی من را نگرفت، درحالیکه تلاششان بر این بود. و من هنوز بین شما زندگی می کنم؛خوب تغییر قیافه داده ام. من مجبور بودم که زندگی ام را پشت سرم رها کنم. قبرهای زیادی حفر کردم، که تو هیچوقت پیدا نخواهی کرد!

داستان گفته شده، با حقیقت ها و دروغ های زیاد. من قبلا نامی داشتم اما، فراموشش کن! خب، حقایقی هستند که زنده می مانند و حقایقی که از بین می روند. نمیدانم درمورد من کدامشان است. آه ... فراموششان می کنم! تنها یک چیز را به ذهنم می سپارم: پیروزی تو، آنقدر مطلق بود که کسانی میانتان برای نگه داشتنش به جای تو اندیشه کنند.

 پیشینه ای به یاد بیاور از زندگی های کوچک ما، لباس هایی که پوشیدیم، قاشق ها و چنگال ها. جنگ ها فقط بازی های شانس بودند، که سربازهایمان را برایشان فرستادیم. سنگ هایی که تراش دادیم را به یاد بیاور، نواهایی که سرودیم. ما حقی داشتیم، مبنی بر صلح. یا بی قیدی ای عظیم که می گویند سرنوشت است. اما برایش اسم های دیگری هم بود، که شاید مفهوم بیشتری داشتند.

 نام هایی عمیق، نام هایی راستین. برای من به معنی خون و برای تو، غبار. نیازی نیست که همچنان با پرجا بماند، این ظلم آشکار. اما! واقعیت هایی هست که زنده می مانند، و واقعیاتی که از بین می روند. من نمی توانم بُکُشم، آنطور که تو می کُشی. نمی توانم متنفر باشم، تلاش کردم اما شکست خوردم!

 تو من را به حرکت واداشتی. حداقل تلاش کردی. با چشم هایم می دیدم که از آنها جانب داری می کنی، از همان کسانی که حقیر می شماری!

 این هجوم حشرات، تماما داخل قلب تو بود. یک زمانی این جام پر از دروغ، نمایانگر زبان تو بود. درست است که تو به آنها خدمت می کنی. من متعجب نیستم. چرا که با آنها خویشاوندی، تو از نوع همان ها هستی.

 فراموشش کن! داستان گفته شد، با حرف هایی راست و دروغ. به هر حال تو حاکم جهان هستی، نیازی نیست که به یادشان بیاوری! اما، بدان که من تمامش را زندگی می کنم. زندگی می کنم، نامحدود. در طول لایه هایی از زمان که تو نمی توانی جدایشان کنی. و در زیر پوست و در روح همه، که تو نمی توانی جدایشان کنی! من آرمان آنها هستم، برای صلح. برای عدالت.

 همه آنجا هستند، قبرهایشان در امان است. از دست شبح هایی مانند تو! و در مکان هایی عمیق؛ جایی که ریشه ها به هم پیچیده اند،

من زندگی ای را که پشت سرم رها کردم،

زندگی می کنم!

) برگرفته از موسیقی  Leonard Cohen- Nevermind)

****

(لطفا نظراتتون رو برای خودتون نگه ندارید اینجا cheeky)

   _Sane